معنی قطور و کلفت

حل جدول

قطور و کلفت

ستبر


قطور

ضخیم و کلفت

فرهنگ معین

قطور

(قَ) [ع.] (ص.) هر چیز ضخیم و کلفت.

لغت نامه دهخدا

قطور

قطور. [ق ُ] (اِخ) شهری است به مصر. (معجم البلدان).

قطور. [ق ُ] (اِخ) دهی از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی، مرکز دهستان، واقع در 51000 گزی جنوب باختری خوی، دارای راه ارابه رو. موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن سردسیری و سالم است. 589 تن سکنه دارد. آب از رودخانه ٔ قطور و چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. مرکز مرزبانی و محل سکنای ایل شکاک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قطور. [ق َ] (ع ص) ابر بسیارقطره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گویند: السحاب القطور؛ السحاب الکثیرالقَطر. (اقرب الموارد).

قطور. [] (اِخ) (کوه...) در رشته ای قرار دارد که از منتهاالیه شمال غربی آذربایجان یعنی از قله ٔ آرارات صغیر شروع شده و در امتداد حدود غربی ایران از شمال غربی به جنوب شرقی امتداد می یابد و دارای سلسله ها و قله های ممتنعالصعود است. و یکی از کوههای مرتفع و مهم آن قطور است که 1998 متر ارتفاع دارد. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 23 و 136).

قطور. [ق ُ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در جنوب باختری بخش واقع و ازشمال به دهستان الند و از جنوب به کره سنی و مرز ترکیه محدود است. موقع طبیعی آن کوهستانی سردسیری و از 27 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 4420 تن سکنه دارد. رودخانه ٔ مهم این دهستان رودخانه ٔ قطور است که از کوههای ترکیه سرچشمه گرفته از جلو قریه ٔراضی به خاک ایران داخل شده در مسیر قطور جریان می یابد که پس از الحاق به رودخانه های محلی کوچک به طرف شهرستان خوی جاری میشود. زراعت این منطقه به وسیله ٔ همین رودخانه و چشمه سار و آب برف تأمین می شود. شغل عمده ٔ اهالی گله داری است. محصولات عمده ٔ آن روغن، پشم، جزئی غلات، صادراتشان روغن، پشم، لبنیات، گوسفند است.راههای این منطقه تمام مالرو و صعب العبور است، تنهاراه ارابه رو دره ٔ قطور میباشد، آن هم قابل اتومبیل رانی نیست و فقط وسائل نقلیه ٔ اسبی میتواند عبورومرورنماید. ساکنان این دهستان جهت نگاهداری گله به کوههای اطراف دهات عزیمت می نمایند. نام این دهستان نیز مرکز دهستان (قطور) معروف گردیده، مرکز مرزبانی درجه ٔ2 و دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

قطور. [ق ُ] (ع مص) چکیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قَطْر شود. || رفتن و شتافتن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || رفتن مایع و جز آن. (منتهی الارب). رفتن و قطره قطره ریختن و بیرون آمدن. (اقرب الموارد).

قطور. [] (اِخ) یکی از بلوکات شاپور است. شاپور دارای هفت بلوک، 132 قریه، 165 فرسنگ مربع مساحت، 3000 خانوار به طور تقریب و 17000 تن جمعیت است. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 65).


کلفت

کلفت. [ک ُ ل ُ] (ص) درشت و ناهموار را خوانند. (برهان). گنده و درشت و ناهموار. (غیاث). زشت و ناهموار. (آنندراج). ضخیم. ستبر. (فرهنگ فارسی معین). در تداول عامه، ضخیم. ضخم. حجیم. سطبر. زَفت. هنگفت. تناور. قطور. مقابل نازک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به پوست کلفت، سبیل کلفت، کمر کلفت، گردن کلفت، لب کلفت شود. || در تداول عامه، درشت. خشن. (فرهنگ فارسی معین). سخن درشت. دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف کلفت، سخن زشت و درشت ناخوشایند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت بار کسی کردن، دشنام یا سخنهای درشت بدو گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت پران، کلفت گو. در تداول عامه، آنکه سخنان درشت و خشن گوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب بعد و ترکیب کلفت گو شود.
- کلفت پراندن، به بزرگتر و شریف تر از خودی سخنان درشت و کنایات زشت گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل و بعد شود.
- کلفت پرانی، چگونگی کلفت پران. کلفت گویی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به دو ترکیب قبل شود.
- کلفت گفتن، در تداول عامه، سخنان درشت و توهین آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین). سخنان زننده گفتن. سخنان درشت و خشن گفتن. دشنام گفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیبات قبل شود.
- کلفت گو، آنکه کلفت گوید. کلفت پران. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفت پران شود.
- کلفت گوی. رجوع به ترکیب قبل شود.
- کلفت گویی، چگونگی کلفت گوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلفت پرانی. و رجوع به کلفت گو و کلفت پرانی شود.
- کلفت و زمخت، از اتباع است. سخن درشت و دشنام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کلفت و زمخت گفتن. رجوع به کلفت گفتن و ترکیب قبل شود.
|| بلند و جهوری (در آواز): صدا کلفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول عامه، متمول. ثروتمند: مرد کلفتی است. (فرهنگ فارسی معین).

کلفت. [ک َ ل َ] (اِ) منقار مرغان را گویند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شند و کلفت و بتپوز و منقار در ددان استعمال کنند و کلفت و شند، جز مرغ را نگویند. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 40). کلب. کلپ. کلف. منقار مرغ. (فرهنگ فارسی معین). پوژ. پوز. بتفوز. شند. منقار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
از آن کوز ابری (؟) بازکردار
کلفتش بسدین و تنش زرین.
رودکی (احوال واشعار رودکی، نفیسی ص 1067).

کلفت. [ک ُ ف َ] (اِخ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 577 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

مترادف و متضاد زبان فارسی

قطور

ستبر، ضخیم، کلفت،
(متضاد) باریک، نازک

واژه پیشنهادی

قطور و ضخیم

کت و کلفت

معادل ابجد

قطور و کلفت

851

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری